جوجو ی من

قلب کوچیکم دعا بلده

مامان منام نمیدونم چرا اینقدر نگرونه        فکر کنم نگران حاله بابایی شده .بابایی رفته دکتر .نمیدونم لوزالمعده چیه .ولی  مامان منا میگه همون که گفتم ورم کرده باید بره بیمارستان .مامان منا .بابایی رو خیلی دوست داره . میخواست به من نگه دلش شور میزنه .ولی صدای قلبشو من شنیدم .اشکاشو دیدم . به مامان منا گفتم درسته من کوچولو هستم .اندازه نقطه یا کنجدم . قلبم خیلی کوچیکه . ولی می تونم براش دعا کنم .اخه غصه بخوره منم غصه میخورم  ...
3 خرداد 1390

نفسم برای تو مادر

مامانم میگه امروز روز ماماناست. .مامانم میگه به خاطره وجود ه منه فینقیلیه که مامان شده . من هیچی براش کادو اینا نگرفتم   ولی خودش یواشکی تو دلم گفت نفس تو .تیک تیک قلبت برام بهترین هدیه است          ...
3 خرداد 1390

اندازه کنجدم

من تازه 5 هفتمه  .مامان منا  وبابا هادی دیروز دیگه مطمئن شدن .که من هستم .مامانم میدونست .خودم  تو دلش یواشکی بهش گفتم .مامانم میگه اندازه دونه کنجدم .   به مامانم قول دادم با هاش بمونم .تا گنده بشم .اخه خیلی حال میده باهم همه جا میریم. سر کار .کلاس سه تار .تازه قران هم برام میخونه .اینقدر اروم میشم نمیدونی . بابا هادیم خیلی دوست دارم .فکر کنم از اون بابا خوباست   ...
1 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو ی من می باشد